بی سرو سامانی
نوشته شده توسط : ابوالقاسم

 

قصه بی سر و سامانی من گوش کنيد 

گفتگوی منو حيرانی من گوش کنيد

شرح اين قصه جانسوز نهفتن تا کی

سوختم ، سوختم اين راز نگفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کويی بوديم

ساکن کوی بت عربده جويـی بوديم

دين و دل باخته ديوانه رويی بوديم

بسته سلسله ، سلسله مويی بوديم

کس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود

يک گرفتار از اين جمله که هستند نبود

نرگس غمه زنش اين همه بيمار نداشت

سنبل پر شکنش هيچ گرفتار نداشت

اين همه مشتری و گرمی بازار نداشت 

يوسفی بود ولی هيچ خريدار نداشت

اول آن کس که خريدار شدش من بودم 

باعث گرمی بازار شدش من بودم

گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت

با دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت

شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت

با دل پر گله از نا خوشی روی تو رفت

حاش آلله که وفای تو فراموش کند

سخن مصلحت آميز کسان گوش کند





:: بازدید از این مطلب : 625
|
امتیاز مطلب : 145
|
تعداد امتیازدهندگان : 48
|
مجموع امتیاز : 48
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: